به نامت
       یا مقلب القلوب

...

این روزهای آخر سالی، جنب و جوش مردم خیلی زیاد شده و هرکس، سرش گرم خانواده و مرتب کردن و خرید و....میگذره
حالا اگر عروسی هم در پیش داشته باشی که دیگه هیچی!...
...
خب
من هیچوقت حال و هوای نوروز رو دوست نداشته و ندارم
خیلی بیقرار میشم...
انگار یه چیزی گم کردم...
...
هرچند کلا شخصیت آروومی دارم..
در حد خودم شیطنتم دارم...
اما این روزها کلافه کننده اند.

همه تو خیابون ها و بازارن...همه شلوغه...راه بخدون های انسانی و ماشینی...

فکرکنم دارم بدجور غر می زنم...
غر غرو شدن هم بهش اضافه میشه
ببخشید خب ;(
...
نمیدونم چرا آرامش نداره برام نوروز...
...
خلاصه
مثلا اینکه اصلا و ابدا هییییچ خریدی نکردم برای سال جدید!
اما عروسیه یکی از نزدیکانم هست و مشغول تهیه ی جهاز و نوبت گرفتن برای آرایشگاه و لباس و...
مایحتاج عروس و عروسی هستیم...
امروز نوبت گرفتیم برای آرایشگاه...
واااای از دست قیمت های این بزک خانه ها...
چه خبره بابااااا...
...
خرید جهازیه از همش سختتره..و وقتگیرتر..
البته عروسیه ما که مدهبی و مولودیه؛
و ان شاء الله رقص و ازین ادا اطوارهای مستحجن نداریم...
و همین خودش کلی باعث میشه زیباتر بدرخشی
خلاصه اینکه، کاش من میتونستم این احساس مسخرگیه نوروز رو از خودم دور کنم و حداقل بپذیرمش...
فقط تحملش میکنم...
منظورم تازه شدن فصل و نعمات خداوندی نیست 
ابدا
بلکه این یکدست شدن همه و لباس های یک رنگ و نو و ماچ و بوسه های کشکی و خرج های آنچنانی و چشم و هم چشمی هاشه...
...
کلهم دنیا بازیچه ای بیش نیست
...
اللهم اجعل عواقب امورنا حیرا