بسم رب الشهداء
...
امشب دلم و حالم دستخوش ازدهامی از جنس شهداست...
مدتها بود اینجا نیامده بودم و مدتها بود ....
امشب گشتم و گشتم تا رمز اش رو پیدا کنم... نشد، آخر دست ب دامان ایمیل شدم و خلاااااصه اذن ورود گرفتم...
وقتی وارد شدم...یه ستاره کوچولو گوشه بالایی سمت چپ مدیریت بلاگم چشمک زد...
وب یار شیخ عبدالزهرا بود...که صدام میکرذ
رفتم نشستم پایین پای وبش...دیدم و شنیدم و خواندمش...
و حاااالم شهدایی تر شد....دلم گرفت ک چرا دور شدم از روزهای اوج ایمانم....
اوج باورم...
شهدا...راهیان...آخ که وقتی مرپر میکنم در ضمیر تاریک دلم ..مث شهلب سنگ..یا ستاره دنباله دار نوری از وحودم رد میشه و قلبم درد میگیره
نمیدونم چرا...اما بدجور خودم رو دارم ازشون دور میکنم...
روزهایی که آینده ام که حال باشه رو برد در خلسه و ایهام...
الان...من و خلسه...منم و حسرت....صبوری سخته اما من پایبند که نیستم هیییییچ...بلکه مجبورم گویی یا
...
شهدا التماس دعا