۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

علم بهتر است یا ثروت!!!

بسم الله الصبــــور


...


السلام علیک یا ایهاالااربابــــ . . .


...


اما بعد:


مثلا دیدین کسی رو که اول حرف میزنه، یا عملی رو از رو احساس انجام میده، فکر نکرده...بعد پشیمون میشه؟


بعدش تازه خصلت قریب به اتفاقمون هم هستا... مثلا نه اینکه مرغ همسایه غازه و اینا...


حالا الغرض اینکه:

یه مدتی درگیری ذهنی و لفظی با یکی پیدا کردیم . بعد از تمام شدن قضیه تازه یادمون افتاد یه کم بیشتر مطالعه کنیم و بندگان خدا، این جنس مبارک ذکور جماعت را بیش از پیش بشناسیم...


اما استنتاج استدلال مان :دی

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

 و لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات ** ...


بله.. همه چی امتحان و آزمونه الهیه و در هر امتحانی رشد و پیشرفتی بنهفته است...

همین مطالعه ما و کسب تجربه ی عجیبمون، ینی رشد ما دیگه :دی



....


بعد نوشت:

** و می آزماییم شما را به کم گذاشتن(نقص) از ترس و طعام و مالها و جانها و میوه ها و... ادامه ی شوق انگیزاش مصحف شریف سوره ی بقره آیه 156


...


یا زهرای اطهر...

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • mohanna ...
    • يكشنبه ۳۰ آبان ۹۵

    همین








  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • mohanna ...
    • جمعه ۲۸ آبان ۹۵

    و انجیناکم...و نجات دادیم شما را...

    بسم الله الصبـــور


    ...


    آفرینها باد بر تو ای خدا

    ناگهان کردی مرا از غم رها


    ...


    بعد از گذشت یک ماه و چند روز از بی قراری ها و نا آرومی هام...بالاخره تموم شد...


    تا که صدای قدم هاشون اومد، آرامش از وجودم و ذهنم و زندگیم رفت...


    احساس کردم تلی از خاک و درد رو سرم ریختن و بزرو نفس میکشیدم و بسختی زنده بودم...


    همه چی مختل شد...


    همه جا همراهم بود فکرش....یادش ... نگاهش... حرفهاش...خاطراتش...


    حتی سر تو کلاس درس و حین تدریسم...

    همه حس میکردن بهم ریخته ام....

    دردم رو به کسی نمی تونستم بگم...


    تا می رسیدم خونه میومدم بالا و چادر و روسری و مانتو از تن درمیآوردم و فقط می افتادم رو تخختم...تو این سرما و دود و آلودگی پنجره رو باز میکردم تا شاید باد به سرم بخوره...

    سردرد امونم نمیداد و سوزش و در قلب هم رووش....


    بعد از مدتها با نفیسه صحبت کردم...فقط گفتم حالم بده نفیسه...نفس میخوام بکشم نمیشه...نمی تونم...


    همش نگرانم...بی قرارم...نا آرومم...


    گریه میکردم و میگفتم...می گفتم خدا نه دیگه...بسه...با ایشون منو امتحان نکن....خودت شاهد بودی چی کشیدم تا تونستم از متن زندگیم به یه گوشه از ذهنم که رنگ روز و شب نمیبینه...یه از خاطرات مه گرفته ام بنشونمش...

    درد عشق نمیخوام...

    اما امتحانش رو گرفت...

    گفتم باشه، پس لطفا آسونترش کن...میدون خالی نمیکنم اما بهم راحت بگیر...

    تو اوج تنهایی هام باز دوباره چرا باید هوای من به سرش بزنه؟

    چقدر مقاومت کردم تا سکوت کنم...ازمکنونات قلبیم خبردار نشه...


    حالا هم سخت خسته ام...


    دل کنده ام..دل


    ...

    اما امروز که از خواب بیدار شدم، انگار خورشید دوباره به روم لبخند میزد و خبری از غم و درد نبود...آرومه آرومم


    رفتم بالا...تهران زیر پاهام بود...و من سبک...سبکه سبک...


    ...


    دیروز دست به دامن آقا محمدحسن و داداشی گمنام و شهید قاسم عزیز شدم ک گرفتار شدم، نجاتم بدید...

    و چند ساعت بیشتر نگذشت و برای همیشه از زندگیم آن فالو شد...


    الحمدلله رب العالمین

    الحمدلله کما هو اهله


    ...


    یا زهــــراء

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • mohanna ...
    • جمعه ۲۸ آبان ۹۵

    بن بست...


    با دوست داشتنم کنار بیا
    بگذار عاشقت بمانم
    و با عشق 
    دنیا را
    زیباتر ببینم

    هر چند که می دانم 
    در انتهایِ خیابانِ یک طرفه ی عاشقی
    میانِ کوچه های بن بستِ بلا تکلیفی 
    سرگردان خواهم شد

    اما 
    تو با دوست داشتنم کنار بیا
    بگذار خیالت را زندگی کنم......



  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • mohanna ...
    • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵

    اربابم . . .


    گفتی:
    چه کسی؟
    در چه خیالی؟ به کجایی؟

    بی تاب توام

    محو توام

    خانه خرابم . . .

    یا
    [ح س ی ن]

    . . . 


  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • mohanna ...
    • يكشنبه ۲۳ آبان ۹۵

    درمان من...



    بیمار غمم


    عین دوائی تو مرا . . .

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • mohanna ...
    • شنبه ۲۲ آبان ۹۵

    من و کربلا...

    بسم رب الحسین علیه السلام


    ...


    چقدر خوبه که اینجا رو دارم و راحتم...


    یه مدتی هست غمگینم...


    رنج عشق هم مزید بر علت شده...


    نه این عشقای الکی و آبکی به هرکس و ناکسی ها...عشق به ارباب شهید کربلا


    همه دارن میرن سمت حرم....ما اما فقط نظاره گر هستیم...


    ...


    اما...اما...


    من و تنهایی هام تمومی نداره؟

    بهترین دوستم تو راه کربلاست... و من پر از حسرتم...


    جناب بنده خدام که....پووووف خسته کننده است و فرسایش دهنده!


    ...


    پر از اشعار قلمم...پر از حرهای عاشقانه و عارفانه...اما گفتنم نمیاد...


    نوشتنم نمیاد...


    ان شاء الله خواهم نوشت...

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • mohanna ...
    • شنبه ۲۲ آبان ۹۵

    بارانم....



    دیر زمانیست...


    که بارانی ام...


    ...


    بیا و دست از سر دل ما بردار و برو...


    ...


    دلت به چی خوشه؟


    آخه چرا نمیری؟


    خدایا

    نجاتم بده....


    ...


  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • mohanna ...
    • شنبه ۲۲ آبان ۹۵

    امتحان یا عذاب...؟



    یا خدا

    فردا امتحان میان ترم دارم و هنوز نصفش مونده

    داماد اذیت میکنه...

    اعصاب نذاشته واسه هیچکس

    خودم دو روزه درست و حسابی با بابا وقت نشده حرف بزنم


    تدریس رو شروع کردم ... احساس میکنم توی کلاس تحلیل میرم...

    نمیتونم اونجور که باید درس بدم...

    همش عصبی ام...

    بدجور به خلوت ویاده روی اربعین نیاز دارم....
    بابا گفتن بریم...گفتم باشه

    اما فرداش مامان راضی نبودن و...

    تالا شده احساس کنید گلوتون سنگینه...؟ پز ار درد و بغضه...

    مینا...گاهی بدجور هوایی میشم بیادش...اما چکنم؟ فقط سکوت میکنم و غرورم زخمیه...

    فکر بنده خدای فلان فلان شده، تکی تکی بسه برای روانی شدن...

    با خواستگار جدید چکنم؟؟؟

    تصمیمی برای ازدواج ندارم...
    هیچی آرومم نمیکننه...

    و باز هم و بازهم پدرم و....

    خدایا
    کمک کن تا از پس این امتحان چندین ساله بربیاییم...

    مامانیه مهربونم، رسما پرشده...

    پدرت مومن و باخدا باشه...حلال بیاره...همه چی خوب باشه...فقط اخلاقش بد باشه...از همه چی دردناکتره...

    ازدواج نمیکنم چون مردا یا اخلاق تو زندگی ندارن...یا اخلاق اجتماعی و ....

    خودش زن و بچه داره، محبت یه زن یا دیگر دیگه ای رو بدل میگیره و توهم میبافه...

    مردا غیر قابل اعتماد ترین موجوداتن...

    از همشون بیزاااااارم....



  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • mohanna ...
    • سه شنبه ۱۸ آبان ۹۵

    سوال از شما؟

    بسم الله الصبور

    کسی کلاس اخلاق مخصوص بانوان در تهران سراغ داره؟؟؟
  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • mohanna ...
    • دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵