فصلِ امتحان که میشه خیلیا عصبی تر از همیشَن انگار! 

مثلا خودِ من وقتی کتابِ ژنتیکٌ باز میکنم و با هزارتا ژنوتیپ و فنوتیپ و فرمولٌ مسئله رو به رو میشم یهو میرم تو فکر 

با خودم میگم اگه الان جایِ این کتاب ، 

یه کتابِ روانشناسی اجتماعی جلوم بودو واسه امتحانِ شنبه باید میخوندمش چقدر همه چی فرق میکرد!

حتما موقع خوندنش انگیزه ی بیشتری داشتم و عشق و علاقه ی بیشتری صَرف میکردم یا مثلا اگه جای همون ژنتیک ، درسی رو امتحان داشتم که هٌنر و ادبیات حرفِ اولٌ توش میزد چه هیجان قشنگی رو میتونستم تجربه کنم! 

گاهی وقتا یهو به خودم میام میبینم ساعت ها به سطرهای کتابِ زیست شناسی خیره شدم و دارم به هنر فکر میکنم!

بعد با یه آهِ بلند مدادو میگیرم دستمو دوباره شروع میکنم "اگر تمام زاده ها صفت غالب را داشتند والد هموزیگوت بوده و چنانچه..."

علت عصبی بودنِ خیلیا تو فصلِ امتحان شاید همین حسرتا باشه ، همین بی علاقگیا ، همین فکرو خیالا...

سخته نه؟! اینکه میگم سخت فقط واسه این قضیه نیست فِکرشو بٌکن عاشقِ یه نفر بشی بهش نرسی بعد هر روز یکی دیگرو جاش ببینی ، یا چشمت یه لباسی رو گرفته باشه اما مجبور بشی لباس دیگه ای رو بجاش بخری ، حالا شاید یه رضایت نسبی هم از شرایط موجود داشته باشی اما اگه اونی باشه که بهش علاقه داری حالت بهتره انگار! حتی اگه پشیمون بشی خیالت راحته که خودت انتخابش کردی ...

بین خودمون بمونه من یه بار تو زندگیم عاشق شدم ، عاشقِ رشته ای که بهش نرسیدم حالا مدت هاست باید به جای اون با زیست و شیمی و بیماری و میکروب دست و پنجه نرم کنم !! میفهمی حالمو؟!

فصلِ امتحان 

آدمو یادِ خیلی از آرزوهاش میندازه!

حالا دوباره باید مدادو دستم بگیرم و زیرِ بی علاقگی هام خط بکشم و بنویسم "به دلیل موتاسیون در ذهنِ یک آدم و توجه به حرف ها و توقعات دیگران چیزی در دلِ آدم به وجود می آید به اسم "حسرت" که تجزیه ی بیش از حدَش باعثِ عصبانیت و ترشح آدرنالین میشود در این مواقع یک عدد قرصِ بیخیالی با یک لیوان آب حالتان را بهتر میکند"

کتابٌ میبندم و میرم یه لیوان آب بخورم...