به نامت

   یا نور


...


امشب متوجه شدم یه خواستگار دیگه دارم و باید به اونم فکر کنم!!

حالا وقتی شنیدم چشمام گرد شد!

کی؟ فلانی؟ من؟

بیخود!

طرف غوووله! هرچقدم مذهبی باشه

البته جسارت نشه به آقایونه چهارشونه و...ایناها

کلا گفتم!

از حق نگذریم پسر سالم و چشم پاک و خوش سیمایی هم هست و چهارشونه

اما من پیشش فنجونم!

بعدش خنده ام گرفت

مامان پیش همه گفتن!

از برادرم خجالت کشیدم!

یه مشکلی که هست، کوچکتر بودنش چندماه یا یک سال ازمه!

تو یه مراسمی، ما رفتیم منزلشون، که ایشون پذیرایی میکردن و مدام میچرخیدن وسط

یکبار هم ندیدم به یکدوم از خانوم های نامحرم نگاه کنن!

فکر میکنم همون جمع فامیلی کار دست ایشون داده و حالا قصد خدمت رسیدن داره



امروز هم رفته بودیم ملاقات عمه ام بیمارستان قلب، زن داداششون، که میشن دختر همین عمه ام، یه جووووری نگام میکرد! خودمم مونده بودم چرا دختر عمه این ریختی نیگا میکنه؟

که اومدیم خونه مامان گفتن داستان فلانه!

خب مادر من یه هماهنگی با ما داشته باش دیگه، ضایع نشیم خب پیش ملت اقوام!

یه خواستگار طلبه دارم، که نمیدونم چزا نمیتونم نصمیم بگیرم

اصلا چشمم ترسیده از زندگیه طلبگی!


خدایا

کمکم کن


شما فکر میکنید چه کنم؟

بپذیرم حضور این خواستگار جدید رو؟ با وجود مشکل بزرگی که وسطه؟

جناب طلبه رو چه جوابی بدم؟


...


هووووم؟؟؟