به نامت

       ای مونس


...


چند روزیه با همسری همش دعوا دارم

درکم نمیکنن

اصلا دلسرد شدم

مدتهاست مثل روزهای اول نامزدیمون ابراز عشق و علاقه نمیکنن

تماس میگیرن یه سلام خشک و خالی

...

من هم دختر بشدت لجبازی هستم، من هم روو نمیدم بهشون

...

همش فکر میکنم منو با دیگران مقایسه میکنن

دیروز از صبح تا بعدازظهر تهرون رو زیر پام گذاشتم نا بتونم بسیج فعالم رو بگیرم و یه کم به همسری توو خرج و مخارج کمک کنم

آخه تالاری که گرفتیم برای سپاهه و گفته کارت فعال داشته باشید یه دویست سیصد تومنی تخفیف میده

...

نفله شدم

آخرشب تنهایی رفتن کوهپیمایی و وقتی رفتیم تلگرام صحبت کنیم باهم، از همون اولش از نوع سلام دادن هاشون و حرفهاشون لجم گرفت و منم غصه خوردم و خداحافظی کردم

صبح زنگ زدن صبح بخیر بگن من تحویل نگرفتم

...

امشب جایی مهمتنی دعوتیم، اما دلم نمیخواد برم

اصلا متوجه نیستن که من مهمترین فرد زندگیشونم

نه ناز کشیدن بلدن

نه تحویل گرقتن

بدتر از خود من، ناز دارن

هی باید ناز بکشم منم مغرورتر از این حرفها، میدونم رفتارمون بده

دارممیسوزم از بی اعتنایی اش، نمیخوام رابطمون اینجوری باشه، اما منم پیش قدم نمیشم

....

واقعا موجودات عجیب و نچسبی هستن گاهی

...

و ظریفتر از دخترها

....

دلم نمیخواد ببینمشون

میگن مردها رو رها کنی، دنبالت نمیان و میزارن میرن...درسته؟؟؟

...

از اینکه نمیتونم باهاشون درددل کنم و حرفهام رو بزنم و وقتی حرفی میزنم، حتی بی ربط به خودم و خودشون، بازهم دلخوری میشه ناراحتم

....

خیر سرم تالار هم گرفتیم برای عروسی


اما من ناراحتم

دارم از درون آب میشم و کلی حرف نگفته دارم

اما کو گوووش شنوا؟؟

...

نزدیک به سه کیلو وزن کم کردم، چون دارم اذیت میشم از اینهمه خرفهایی که باید به گوششون برسونم و نمیتونم

از ترس اینکه مبادا ناراحتی ایجاد بشه

آخرشم ناراحتی ایجاد میشه چه میگم و چه نمیگم


واقعا ازدواج و نامزدی که اینهمه میگن همینه؟

خیلی مزخرفه

مرد رو چه به ناز داشتن

...

احساس اسارت دارم