به نامت

        ای مهربانترین


...


سلام صدعزار سلاااام


سال نو مبارک

ان شاء الله سالی سرشار از نور و عشق الهی و برکت باشه برای همه


....


اما بعد

گفته بودم میخوام برم سفر...رفتیم

سفر راهیان نور

من و همسری جان و مادر همسری جان

میگن آدماا همدیگه رو توو سفر خوب میشناسن واقعا حقیقته، چون صبح تا شب در موقعیت های مختلف و حالات گوناگون شاهد برخوردهای همدیگه هستید...

ما هم از این قضیه مبرا نبودیم...

جز پدر و مادر و خانواده خود آدم کسی دلسوز نمیشه

جز همسرم که کنار دستمم ننشسته بودن مگه چند بار و خیلی کوتاه

سفر قشنگ و پر از آرامشی بود برام...بخاطر لطف خداجون و عطر محبت و مهمان موازیه شهدا

...

خواهر شوهر کوچیکم یه کم عصبانی شد که سه تایی میریم و پدرشوهرجان خونه تنها میخوان بمونن، اما دیگه کاریش نمیشد کرد، چون خودشون سختشون بود این سفر رو بیان

با یه عتاب و خطابی به مادرشون گفت که: یعنی چی؟ شما میخوای بابا رو خونه تنها بزاری؟؟؟؟ بابام چکار کنه پس؟ بمونه مهمونات رو راه بندازه؟؟ شام و نهارش چی میشه؟؟

خلاصه انقدر عصبانی و بود و قرمز شده بود و داشت اینارو میگفت که من حیروون و متعجب مونده بودم!!!

مادرشوهرمم گفتن: خودش نمیاد، چکارش کنم؟ میگه پارسال خیلی سختم و نمیتونم امسال بیام و....

... 


تو دوران سفر هم مادر همسرم خوب و خوش برخورد بودن اما زیاد من اخمیتی نداشت خواب و بیداریم براشون...بیشتر فکر و ذکرشون پسرشون بود

منم هیچی نمیگفتم...گاهی گریه میکردم و یه صبح تو شب با اینکه باهم بودیم همه جا رو اما ساکت و تنها بودم...عمیقا احساس تنهایی میکردم...

شبش به همسرم گفتم...

...

بعد هم اومدیم تهران و چند روزی گذشت و....

دلم برای همسرم تنگ شده

امسال اصلا باهم نبودیم حز چند ساعتی که رفتیم پارک نیاوران...که اونم کوفت من شد

با اون ظاهر های بد و زشت خانومهای بد حجاب...

من و آقایی خسته ایم

رابطمون دچار یکنواختی شده

...

نمیدونم چکارش کنم؟؟


حیف این روزها و هوای زیبای بهاره وه از دستمون بده

اما همسری حال و حوصله نداره....


من چکنم؟؟؟