به نامت

      یا سامع الشکایا


...


دغدغه یه دختر بعد از شناخت خودش و شرایط زندگیش و تحصیل و...ازدواجه..

ازدواجی پاک و خوب و اصولی...

چند دفه ای اومدن و رفتن...سه جلسه بیرون از منزل صحبت شد...دوبار مشاوره...نزدیک به سه ماه خواستگاری به طول انجامید...

تو تمام این شرایط، دختر نه علاقه ای به پسر پیداکرده بود نه ذوق داشت

فقط بخاطر تفاهم داشتن با پسر، و بررسی ها و تحقیق، بله رو گفت...

مادر آقا پسر و خواهر و اقوامش در تمام اون دوماه و.چند روز خواستگاری سنگ تمام گذاشتن از احترام و ادب و رسم و رسوم ها...

از بعد قرار عقد، رفتارها تغییر کرد!

راه به راه مادر پسر رسوم ها رو زیر پا گذاشت!

در تمام هفت ماه دوران عقد، یک بار هم عروسش رو دعوت نکرد خونشون...

تا رسید به صحبت های پیرامون عروسی گرفتن...

مادرپسر در منزل پدردختر نشست و دعوا راه انداخت چون دوست نداشت پسرش عروسی بگیره و حنا و پاتختی و....

رفتن و ما ماندیم حیران که این زن چقدر پلید و دو رو و دارای نفاقه!

طفلی خواهرم...مغموم و افسرده...

دیگه نمیشد کاریش کرد...یک ماه ب عروسی مونده و پسر تا به الان از خودش بدی نشون نداده ابدا...یه پارچه آقا  .

یه خونه صفر کیلومتر و نو ساز دو خوابه رهن کامل شد...

این خانواده ی تبه کار، حتی به پسرشون کمک نکردن منزل جدید رو آماده جهاز آوردن کنند! تمام تمیزکاری ها و چیدن جهازیه برعهده ما شد...

مراسم حنابندان که سراپا افتضاح شد...عروسی هم طرف داماد در تالار و جلو منزل داماد تا تونستن خودشوون رو نشون دادن و پلیدی کردن ..

از کت داماد گرفته بودن و از دوریش زار میزدن!

و ما خانواده دختر حیران و هاج و واج...

دختر زیبا و مومن و تحصیلکرده مون حیف شد...

...

یک هفته تمام گریه کردم...ضجه زدم به بخت خواهرم...

حالا هم از ازدواج رو برگردون شدم

چون تو جریانات التماس کردن هاشون برای خواستگاری امام زاده بودن و رفته رفته نقاب از چهره برداشتن...

دیگه به هیچ کس اعتمادی ندارم

مراسم هامون مولودی بود...

همه چی با رضای خدا بود اما....

دلهامون شکست

خسته ایم

حیف

حیف

حیف

...


از نظر من:

ازدواج# ممنوع

ازدواج= تحریم شد