به نامت

       یا رفیق من لا رفیق له


...


دارم دنبال یه دلخوشیه اساسی میگردم


دلخوشی ای که منو ازین خمودگی نجات بده...

چهار روز از هفته از صبح تا یک و دو بعدازظهرم مشغول تدریسم ها...اما خوش نمیگذره...فقط یه شریان حیاتی محسوب میشه؛ نه اینکه کم باشه، ابدا..فقط فرحبخش نیست!

...

تو تهران هیچ دوستی ندارم! که حداقل باهاش برم دنبال دلخوشی بگردم...البته دوستان زیادی داشتم، اما هر کدوم یه جور از رده خارج شدن!

مثلا اینکه یه ساعت دیگه تو گلزار مراسم شهید محمدحسن خلیلی هست، اما نه توفیق دارم،   نه حوصله رفتن تنها تا گلزار رو...همیشه تنهام...

دوستانم یا ازدواج کردن...یا لایق دوستی نبودن

...

الان تنها دوستانم نفیسه جان ساکن مشهدمقدس و زینب جان ساکن قم هستن

...

یه خواستگار دیگه از رده خارج شد...

...

گاهی فکرمیکنم تا ابد تنها خواهم موند!

...

نزدیک دومیلیون رو خرج کردم تا شادبشم کمی...خوشحال باشم!...نشد

...

دلم به هیچی خوش نمیشه!...

...

کلی کتاب گرفتم و دارم میخونم...

مثلا: مردان مریخی؛زنان ونوسی...

فوق العاده است...حتما حتما بخونید...لذت میبرید...

البته من در کنار لذت، غصه ام میخورم...چون مردها رو بهتر میشناسم و هی حرص میخورم که فلان جا چرا مراعات بابا و داداش رو نکردم!

یا اینکه چرا خیلی مردها نمیدونن این مباحث رو راجب ما زنها و انقدر اذیت میکنن و کاش بشه همه این کتاب رو بخوونن..

یا اینکه جناب دلداده فلان جا فلان گفت، پس راست میگفت! (چقدر خووب جنس زن رو میشناخت) انصافا آدم صادق و مومن و پاکیِ....کمتر مردی رو در عمر بیست و هفت هشت ساله ام، انقدر پاک و خالص دیده و شناختم...

هرچند که ما مذهبی ها بروز ندیم، عشقمون رو، و توو دلمون حفظ میکنیم و ابدا بی تقوایی نمیکنیم وقتی راهی برای ازدواج نباشه...

درد میکشم و صبوری میکنم!

....

فکر میکنم دارم میگرن میگیرم...مدام پیشونیم درد میکنه...

...


آه...


ببخشید خ پراکنده گویی شد


اما فرصت کردید حتما کتاب مردان مریخی؛زنان ونوسی رو مطالعه کنید...مثل آب و غذا واجبه برامون دونستن این تفاوتها...خواهش میکنم مطالعه اش کنید


...


دعام کنید فکرم و روانم آرووم بگیره...دارم از دست میرم


...