یا خدا

فردا امتحان میان ترم دارم و هنوز نصفش مونده

داماد اذیت میکنه...

اعصاب نذاشته واسه هیچکس

خودم دو روزه درست و حسابی با بابا وقت نشده حرف بزنم


تدریس رو شروع کردم ... احساس میکنم توی کلاس تحلیل میرم...

نمیتونم اونجور که باید درس بدم...

همش عصبی ام...

بدجور به خلوت ویاده روی اربعین نیاز دارم....
بابا گفتن بریم...گفتم باشه

اما فرداش مامان راضی نبودن و...

تالا شده احساس کنید گلوتون سنگینه...؟ پز ار درد و بغضه...

مینا...گاهی بدجور هوایی میشم بیادش...اما چکنم؟ فقط سکوت میکنم و غرورم زخمیه...

فکر بنده خدای فلان فلان شده، تکی تکی بسه برای روانی شدن...

با خواستگار جدید چکنم؟؟؟

تصمیمی برای ازدواج ندارم...
هیچی آرومم نمیکننه...

و باز هم و بازهم پدرم و....

خدایا
کمک کن تا از پس این امتحان چندین ساله بربیاییم...

مامانیه مهربونم، رسما پرشده...

پدرت مومن و باخدا باشه...حلال بیاره...همه چی خوب باشه...فقط اخلاقش بد باشه...از همه چی دردناکتره...

ازدواج نمیکنم چون مردا یا اخلاق تو زندگی ندارن...یا اخلاق اجتماعی و ....

خودش زن و بچه داره، محبت یه زن یا دیگر دیگه ای رو بدل میگیره و توهم میبافه...

مردا غیر قابل اعتماد ترین موجوداتن...

از همشون بیزاااااارم....